کمی از حرفهای جدیام در مورد ریاضیات و دوره دکتری را در طنزی که در زیر نوشتهام میبینید. این نوشته صرفا یک طنز است که کیفیت دوره دکتری را نقد میکند و روی سخنم در آن با هیچ شخص خاصی نیست.
اصلاً باور نمیکردم وارد مقطع دکتری شوم آن هم چه رشته ای؟ ریاضی! درسی که همیشه در دوران مدرسه از اسمش هم هراس داشتم، حالا دیگر دکتری رشتهاش را دارم. از آنجا که به لطف وزارت علوم دورههای دکتری تا دانشگاه دارقوزآباد یعنی همانجا که من دکتریم را گرفتم، رسیده بود توانستم با رتبه کهکشانیام شبانه قبول شوم. یک دلیل دیگر قبولیام این بود که در حالی که بهترین دانشگاههای کشور حداکثر 5 یا 6 نفر دانشجو پذیرش میکردند دانشگاه من 11 نفر ظرفیت پذیرش در روزانه و 7 نفر در شبانه اعلام کرده بود. در جلسه مصاحبه هم تمام سوالات را ناقص و دست و پا شکسته جواب دادم ولی خب مقالهای که در ارشد با دوستم پول روی هم گذاشته و از میدان انقلاب آن را خریده بودیم، چشم یکی از اساتید را گرفت و همان باعث شد که دانشجوی دکتری ایشان شوم.
چقدر این استاد خوب بود. ریلکس . خوش حرف. این را از همان ترم اول که با ایشان درس برداشتم فهمیدم. کلاسهایش معمولاً با بیان خاطرات دوران تحصیل و تحلیلهای اقتصادی و یاش از قبل از انقلاب تاکنون، چه راجع به ایران، چه منطقه خاورمیانه و چه کشورهای جهان اول میگذشت. گاهی هم به سرفه میافتاد که البته تقصیری نداشت. بندهی خدا چهل سالی میشد که در این دانشگاه درس میداد. نمی دانم چرا او را بازنشسته نمیکردند تا آخر عمری هوایی بخورد و بجایش یک نیروی جوان بگذارند. بههرحال من و بقیه همکلاسیهایم او را درک میکردیم. در کل ترم هم بیشتر از 20 صفحه جزوه به ما نگفت و چند پروژهی ساده به عهدهی ما گذاشت تا آنها را انجام دهیم. در همان ترم برای اولین بار در کل عمرم بود که از یک درس تخصصی نمره 19 میگرفتم. برایم عجیب بود اما دیدم این طرز نمرهدهی در دکتری فقط مختص دانشگاه ما نیست. انگار اکثر دانشگاهها و اکثر اساتید به همین راحتی نمره میدهند. ترمهای دوره آموزشیام به همین نحو گذشت. اگر بگویم که معدل کل من در دوره دکتری بیشتر از دورههای کارشناسی و کارشناسی ارشدم شد شاید باور نکنید! اصلاً تمام دورهی دکتری صوری و تشریفاتی بود. چه جلسهی آزمون جامع، چه دفاع از پیشنهادیه و چه دفاع از رساله. برای جلسهی دفاع فقط کافی بود چند نوع میوه و شیرینی و نوشیدنی تهیه کنم تا با درجه عالی فارغالتحصیل شوم.
من اکنون یک دکتر هستم. راستش تا به امروز هیچ وقت به این فکر نکرده بودم که برای چه آمدم دکتری ریاضی؟ واقعا چرا؟ این رشته که بازار کار ندارد، تازه خودم که بهتر از هر کسی میدانم هنری ندارم و اینقدر دانش آموختهی بهتر از من هست که اگر کاری هم باشد به من نرسد! اصلا من که به اندازهی کافی پول داشتم! حتی مقالات و رسالهام را هم با پول تهیه کرده بودم! پس علت این انتخابم چه بود؟ حالا که خوب فکر میکنم میبینم من فقط به خاطر عنوان دکتر، آمدم دکتری. اگر بخواهم صادقانه و بی تعارف بگویم همین که به من میگویند دکتر، قند در دلم آب می شود. لطفا مرا دکتر صدا کنید.